« هو الرئوف »
حالم خوب است...
آتشی که در دلم شعله می کشد،
آنقدر سرگرمم می کند
که پیشانی ام
داغ می شود
از وقتی قناری همسایه نمی خواند
و دیگر کمتر صدایی
می تواند مرا به خدا برساند...
رنگ پریدگی لبخندم
ازسرمایی ست
که به جان کوچه ریخته...
چشمانم ؟ گود نیفتاده...
به ماه آغشته شده
فقط کمی بیشتر از همیشه...
***
حالم خوب است...
سرگیجه نیست ؛
انعکاس پرواز پروانه هایی ست
که به سکوت یک غار
در دور دست
خو گرفته اند...
صدایم نمی لرزد
ارتعاش بال کبوتری ست
که در شعرم می پرد
و دوباره دست خالی
می نشیند
روی شانه ی خیالم...
***
حالم خوب است
دست هایم گرم تر از همیشه اند
بی حوصلگی این لحظه ها
آنقدر سرگرمم می کند
که تو خیال می کنی
تب دارم...
حالم خوب است...
هذیان ها بیخود شلوغش می کنند...
_________________
هی...نوشت 1:از وقتی قناری همسای نمی خواند
کمتر صدایی می تواند مرا به خدا برساند...
هی...نوشت 2:حالم خوب است...
هی نوشت 3:خدایاااا !...